۲۰
تیر
بسم الله
چند وقتی است یاد حکایتی افتادهام: عارفی که به بالای کوهی از کوه های تهران رفته بود، برای چله نشینی و به پسرش گفته بود که به آجیل فروشی پایین کوه رفته و کمی خاروبار و آذوقه تهیه کند، پسر پس از خرید؛ بازگشت، عارف گفت، برو وسایل را پس بده که از این شهر باید برویم، گویا عارف با چشمان روشن بینش در روز...